سلام به تنها عشق زندگیم و دوستای عسیسم
این چند وقت درگیر امتحانامم و همچنان مهمون بازی ماه رمضون که خیلی میدوستمش
بخاطر همین یه خاطره روز عشقی ننوشتم که نفس خان زحمت کشیدن قبول زحمت کردن تو دفتر خاطراتی که تقریبا از اول خاطراتت روز عشقی هامون رو می نوشتن بنویسن
اما از وقتی که صندوقچه دار شدیم قرار شده من بنویسم
صبح روز عشقمون خواب میدیدم زلزله اومده وسط زلزله صدای اهنگ میاد پریدم از خواب دیدم بله زنگ موبایل و داره خبر این رو میده که بعد بیدار بشم جینگولاسیون انجام بدم پرواز کنم به سمت عقشم قبل از دوش گرفتن یک بار دیگه گردنبندی که برای نفسیم خریده بودم نگاه کردم دیدم جعبش سادس هی با چشمای پف کرده نشستم زل زدم بهش که چی کار کنم جینگیل بشه هی گشتم چیزی پیدا نکردم یدفعه چشمم خورد به پاپیونی که به یقه یکی از خرسام وصل بود در یک اقدام ناگهانی کندمش
حالا هی بگرد دنبال چسب مایع مگه پیدا میشد اخرم یادم افتاد تموم شده خلاصه با چسب نواری چسبوندمش به جعبه
شووری جونم چند روز پیش اس داد خیلی ناراحت بود کاملا از اس دادنش متوجه شدم گفتم چی شده گفت گردنبندی که برای تولدم گرفته بودی پاره شده نفسیم انقده ناراحت بود من هی می گفتم فدای سرت عزیزم اتفاقه دیگه پیش میاد اما باز می گفت تو داده بودی یادگاری بود دوستش داشتم بعد از این ماجرا دیدمش بهش گفتم زنجیرت کو
دیدم با ناراحتی یه نگاهی بهم کرد یه لبخند زد از اون لبخندا که دلم رو ریش می کرد
همونجا به خودم گفتم حتما بد برم یکی دیگه بگیرم هیچ چیزی ارزش ناراحتی نفسیم رو نداره
اون هفته از یونی اومدنی رفتم سه چهارتا مغازه رو گشتم اما دو دل بودم کدومش رو بگیرم نگرفتم تا شنبه همین هفته با مامی رفتیم باز مغازه هارو گشتیم بالاخره از یه مدل خوشم اومد می خواستم دو رنگ بگیرم مامی گفت نه خوشش نمیاد همسری هم زیاد طلایی دوست نداره اما میخواستم تنوع بدم خووو اخه قبلی هم تک رنگ بود با اینکه روزه بودم حال نداشتم فرداشم امتحان داشتم هیچی هم نخونده بودم اما خیلی شاد و با ذوق زیاد رفتم دنبال سوپرایز کردن همسریم چون همیشه عشقم در هر شرایطی برام اولین اولویت رو داره بله ما همچین خانومی هستیم
زودی رفتم دوش گرفتم
اومدم دیدم وای باز دیرم شده به شووری اس دادم الان زود حاضر میشم میام بوخودا و نفسی یه جواب خاک بر سری داد بسیار خندید که از گفتنش معذوریم
بعد از جینگولانسی
کیفم رو برداشتم رفتم از دور دیدم عزیزم تو ماشین نشسته فکر کرد من ندیدمش پیاده شد اومد سمتم منم با لبخند همیشگی سرتاپای عشقمو با اشتها نگاه می کردم رسید بهم سلام داد یدفعه جدی شدم مثلا نمیشناسمش از کنارش رد شدم
برگشتم دیدم وایساده داره نگام میکنه میخنده حالا من رفتم نزدیک ماشین میگم بزن سوارشم دیگه با جدیت میگه نه گلم این ماشین ما نیست جلوتر پارک کردم یعنی همچین با قاطعیت می گفت اگه نمی دیدم از ماشین پیاده شده شک می کردم ماشالا نفس خان کم نمیارن که همیشه امادس سریع جبران کنه
خلاصه رسیدیم پارک من عکس رله خردشیشه سالادی که درستیده بودم میخواستم بهش نشون بدم تا ببینه خانومش چه سراشپزی هستش
بین عکسام از زنجیر هم عکس انداخته بودم نمیخواستم ببینه اخه میخواستم سوپرایزش کنم که تقریبا به دلیل هوش بالای نفسی نشد
داشت عکس نگاه می کرد گفتم دیگه بده به من بینش یه چیزایی هست نمیخوام فعلا ببینی دیگه این گفتن من حس کنجکاوی نفسیم رو به راه انداخت منم هر چی سعی کردم خیلی ریلکس باشم نشد همسر خان از چشمای بنده خوند یه خبری هست کیفمو ازم گرفت گفتم بده دیگه من کیفم رو میخوام مامان
دلش سوخت کیف رو داد گفتم اون سمت رو نگا کن برگردی ناراحت میشم بوخودا بعد اروم جعبه رو دراوردم قایم کردم پشتم گفتم حالا بگو کدوم دستم گل هست اول فکر کرد گل یا پوچه بعد که با سروصدا دستم رو گرفتم جلوش جعبه رودید گفت این چیه دیگه زود بازش کرد یه نگاه از اونایی که دلم ضعف میره بهم کرد گفت دستت درد نکنه و بوسم کرد
زنجیر انداختم گردن عزیزم باز از تو اینه ماشین نگاش می کرد می گفت ممنون گلم و باز یه بوس دیگه
اخرم گفت متوجه شدم شاید زنجیر خریده باشی تقصیر من نیست خوب از بس همه چی همیشه به همسری گفتم اصلا نمیتونم چیزی رو قایم کنم زنجیرم به نیم ساعت نکشید تقریبا لو دادم مثلا می خواستم سوپرایز کنم
پیاده شدیم قدم زدیم عاشق این قدم زدنای دونفرمون هستم که من بازوهای قوی همسری رو بگیرم باهم گپ بزنیم بخندیم هی من بگم چه خبر اخرم بعد از کلی حرف زدن خبرای جدید از هر دری باز من بگم چه خبر و اونوقت نفسی با چشم ابرو نگام کنه دوتایی بزنیم زیر خنده اما با تمام این خنده ها حرفا نفسیم حواسش باشه که موقع قدم زدن من سمت سایه باشم هر چندباری که میخوام سوار ماشین بشم باز حواسش باشه که در رو اول برای من باز کنه بگه بفرمایید این اخلاقای عشقم خیلی خیلی رو منی که مغرور بودم تاثیر گذاشت طوری که غیر ارادی یاد گرفتم به دست همسرم بوسه بزنم یادم نمیره اولین باری که این کارو کردم نفسی باتعجب نگام کرد خندیدم گفتم شما ارزشش رو داری یا یاد گرفتم مثل همسری بعضی وقتا در ماشین رو براش باز کنم تا الان دو سه بار این کارو کردم گفتم نگا منم بلدم
اینسری هم نشستم تا نفسی دور بزنه بیاد بشینه پشت فرمون از داخل در رو براش باز کردم
هر سری که در برام باز می کرد زود می رفت جای من می شست صورتش رو میاورد جلو که یعنی بوسم کن تا بلند بشم
انقده اینسری نفس خان من رو خجالت داد هی میگم نگو خجالت میکشم بوخودا بیشتر می خندید می گفت منم صورتمو با دستام می گرفتم می گفتم اصلا دیگه نگات نمیکنم
مثل همیشه خداحافظیمون سخت بود همسری رفت سر خیابون منم براش یه سوره خوندم که سلامت برسه به سر خیابون رسید وایساد دستش رو از پنجره اورد بیرون بای بای کرد منم بابای کردم چند ثانیه پشت دیوار قایم شدم باز اومدم بیرون دیدم نرفته زود تا من رو دید بابای کرد
انگار داشتیم باهم قایم باشک بازی می کردیم باز اومدم از در بیرون دیدم وایساده اخر من کم اوردم رفتم
اخه هم من هم همسری دوست داریم اون یکی دیگری رو تا اخرین لحظه نگاه کنه نمیدونم چه جوری بگم اما دوست دارم همیشه من با نگاهم شووری جونم رو راه بندازم ایشونم همین حس رو دارن به همین دلیل حالت بازی قایم باشک داریم
راستی شاید عکس زنجیر+یه سری عکس دیگه بزارم اما راجع به رمزی بودن یا نبودنش هنوز تصمیمی نگرفتم
عشقنامه:عزیز من وقتی دیدم از دیدن زنجیر خوشحال شدی دنیا رو بهم دادن این چند روز که میدونستم بابت زنجیر تولدت ناراحتی از تو بیشتر ناراحت بودم این همیشه یادت باشه هیچ چیزی تو این دنیا ارزش یه لحظه غمگین کردن تو رو نداره عشق من دوست دارم بیشتر از همه
نظرات شما عزیزان:
یه دوست 
ساعت20:55---13 خرداد 1393
نه دیگه دارم از اول میخونم میام جلو.gif)
دوست خوبم:خدا قوت
یه دوست 
ساعت19:19---13 خرداد 1393
اوج خوشبختی ست وقتی کسی باشد که تو را آنگونه دوست داشته باشد که دلت میخواهد(یوستین گردر)
عشقتون همیشگی....gif)
دوست خوبم:از این خاطره به اون خاطره میپری شیطون
ميشا 
ساعت14:53---21 مرداد 1392
سلام
منو ببخش كه دير اومدم ولي قول ميدم از اين به بعد زود زود سر بزنم...
زنجير همسريت هم مبارك باشه
پاسخ:سلام عزیزم
مرسی میشا جون
ملیح 
ساعت21:09---17 مرداد 1392